ده روز تا دیدن روی ماهت
سلام پسری.....خوبی گلم؟ امروز تو هم مثل مامانت بیحالی و زیاد تکون نمیخوری.....دلم میخواد بستنی بخورم اما حس بلند شدن ندارم. چهارشنبه......از صبح مشغول جمع و جور کردن خونه بودم.......خیلی خسته شدم اما کار خونه واقعا حال میده..........دروغ نگم از کارخونه بیشتر از بیرون لذت میبرم.....باباییت ساعت دوازده اومد.....بیحال و گرسنه و تشنه.....خاله جونت زنگ زد و گفت مرخصی زایمان شده نه ماه..........ناهار خوردم و بابابایی درباره شما حرف زدیم. بعدشم لالا. چهار بیدار شدم برم مطب دیدم بابایی خوابه دلم نیومد بیدارش کنم .........داشتم حاضر میشدم که بیدار شد و منو رسوند مطب........بدجنس به من میگه اسکروچ......انگار من میرم مطب برای خودم پول در بیارم..........
نویسنده :
معصومه
20:54