سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

دلم برای نی نیم میسوزه

1391/4/2 1:55
نویسنده : معصومه
363 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسری!!!!!!!!!!!!!!!!خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟خوشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الان سی هفته و پنج روزته و چیزی نمونده که چشم ما به جمالت روشن بشه.

اتفاقای این مدت:

جمعه 26 خرداد......بابایی هشت صبح از کشیک اومد. صبحونه درست کرد و خوردیم. بعدش خوابید تا دوازده. منم کار خونه کردم. وقتی بیدار شد پیشنهاد داد بریم خونه بابابزرگت اما چون خودشون نخواسته بودن ما بریم قرار شد بابات زنگ بزنه و بهشون خبر بده. ساعت یک و نیم رفتیم اونجا. مثل همیشه غذاشون مرغ بریون بود که از بیرون خریده بودن. ما خودمون هم میتونیم بخریم وقتی قراره بریم خونه مامانم یل مامان بزرگت ترجیح میدم غذای خونه بخورم نه بیرون. تا ساعت سه هم نشستیم. میدونستم تولد عمه ات تو خرداده اما روزشو نمیدونستم. با خودم 100 تومن بردم که به مناسبت تولدش کادو بدم بهش. اما حتی نیومد باهامون سلام احوالپرسی کنه. حتی موقع ناهارم نیومد پیشمون. مثلا بعد یک ماه میدیدیمشون. نه حال منو پرسیدن نه تورو. انگار دیشبش پیش هم بودیم. از این کاراشون حرصم میگیره. از تبعیض ناراحت میشم. طوری برای دختر عمو و پسرعموت ذوق می کنن انگار اجاق کورشون روشن شده اما تو.........اصلا وجود نداری.قربونت بشه مامان که انقدر مظلومی...........تا ساعت سه اونجا بودیم و لغتنامه دهخدا و وسایل مطب منو که پست آورده بود اونجا برداشتیم و اومدیم خونه. خاله جونت موافق نیست ما ماشینو بفروشیم. فعلا مونده تو پارکینگ مامان جون اینا.

شنبه 27 خرداد

از صبح دانشکده بودم و بعدشم مطب. تو هم که اصلا تکون نمیخوری. مامانو ببخش عزیزم. هروقا خونه ام و استراحت دارم ورجه وورجه میکنی اما وقتی سرکارم..........بمیرم برات

یکشنبه 28 خرداد

من مرخصیم. با مامان جون رفتیم یک کم از وسایلتو خریدیم. شاید اتاقتو موکت نکنیم. ناهارم درست کردم.

دوشنبه29 خرداد

عید مبعثه و تعطیلی. بابات کشیک بود و ساعت 7 صبح رفت بیمارستان. قالیچه های تو راهرو را بردم انداختم رو فرشهای تو هال. ابریشمین و حیفم اومد اونجا باشن. بجاش با مامان جون رفتیم و دوتا فرش ماشینی بیضی خریدیم. خوشگلن و برای راهرو مناسبترن.

چهارشنبه

مطب خیلی شلوغه. روز چهارشنبه از چهارو نیم تا ده شب یکسره مریض داشتم. یک دقیقه هم استراحت نکردم. دلم برات کباب شده. عذاب وجدان داره منو میکشه. از مطب رفتیم خونه آقاجون. مشکلشون تقریبا حل شده و به زودی خونشون را میفروشن و دیگه نیازی نیست ماشینمونو بفروشیم. خدایا شکرت. ورم دست وپاهام زیاد شده. دستام بیحس میشه. موقع بخیه زدن نمیتونم سوزنگیرو نگه دارم و از دستم میفته. به دکترم زنگ زدم. مسافرته. قرار شد شنبه برم پیشش و آزمایش ادرار 24 ساعته برای دفع پروتیین بدم. چهارشنبه صبح آزمایشگاه بودم . آزمایش تیرویید و ادرار دادم.

پنجشنبه

باباییت بازم کشیکه. سه شنبه آینده عروسی دعوتیم. ایشالله بابات کشیک نباشه.

نمونه ادرارمو بردم آزمایشگاه. بعدش هم خونه آقاجون بودم. برمانه امروزم فقط و فقط استراحت بود. تو هم کلی حال کردی. به نظرم امروز بزرگتر شدی و حرکاتت هم با بقیه روزها فرق داره. از اینکه مامانی پیشته و سرکار نرفته خوشحالی. دارم فکر میکنم که دوشنبه ها را تعطیل کنم. نمیدونم به خدا. ..............من واقعا دوست دارم و نمیخوام باعث ناراحتتیت بشم . اینو از ته دل میگم...........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سپیده
2 تیر 91 2:27
سلام. خوشحال می شم به وبلاگ منم سر بزنید و با نظراتتون دلگرمم کنید.


چشم حتما
نایسل
2 تیر 91 2:40
عزیز دلم موفق باشی
الهی نی نی نازت گل پسرت صحیح سالم دنیا بیاد


مرسی عزیزم
علی
4 تیر 91 18:27
سلام خانم دکتر ایشالا سالم بدنیا میاد راستی 26خرداد تفلد منم بوده


ممنون عزیزم. تولدتم مبارک