سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

ده روز تا دیدن روی ماهت

1391/5/13 20:54
نویسنده : معصومه
204 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسری.....خوبی گلم؟ امروز تو هم مثل مامانت بیحالی و زیاد تکون نمیخوری.....دلم میخواد بستنی بخورم اما حس بلند شدن ندارم.

چهارشنبه......از صبح مشغول جمع و جور کردن خونه بودم.......خیلی خسته شدم اما کار خونه واقعا حال میده..........دروغ نگم از کارخونه بیشتر از بیرون لذت میبرم.....باباییت ساعت دوازده اومد.....بیحال و گرسنه و تشنه.....خاله جونت زنگ زد و گفت مرخصی زایمان شده نه ماه..........ناهار خوردم و بابابایی درباره شما حرف زدیم. بعدشم لالا. چهار بیدار شدم برم مطب دیدم بابایی خوابه دلم نیومد بیدارش کنم .........داشتم حاضر میشدم که بیدار شد و منو رسوند مطب........بدجنس به من میگه اسکروچ......انگار من میرم مطب برای خودم پول در بیارم........ناراحت شدم.

روز شلوغی بود. تا نه و نیم مطب بودم......دیگه انرژی واسم نمونده بود. بابایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه آقاجون...مامان جون آش رشته درستیده بود که خیلی خوشمزه بود و خوردم........دایی 2 و خانمش هم اومدن میخوان فردا برن شمال با دوستاشون خوش بگذره دایی جونم.......خاله جونتم رفته مسافرت......بابایی بازم هوس سفر کرده و غر میزنه چرا همه میرن و ما نمیتونیم بریم.

پنجشنبه........بابایی کشیکه.عمه ف که عمه خودمه از ساعت نزدیک ده اومد خونمون. برامون میوه و زولبیا و بامیه و رولت خریده بود. کلی از کارای سنگینمو انجام داد. کمد کتابهارو جابجا کرد و کتابهارو چید.ناهار خوردیم و خوابیدیم که با صدای آقاجون از خواب پریدیم. برقکار آورده بود برای لوسترها......تا هفت کارشون طول کشید.........حدودای 8 بود که مامان جون اومد دنبالمون رفتیم لامپ برای لوستر و دوش حموم خریدم......غذا هم از بیرون گرفتیم  و عمه رفت خونشون. آقا جون مارو رسوند خونه.شیر و ماست هم برام خرید.......مادربزرگتم زنگ زد و گفت دارن میرن مشهد و ازمون خداحافظی کرد....ببینم یادشون میمونه برات سوغاتی بیارن یانه...عموت که نیاورد. ....تا 5 بیدار بودم و بیگ بنگ نگاه کردم.

جمعه........ساعت 12 بیدار شدم. یک صبحونه مختصر و سریال بیگ بنگ.......آخرین کشیک باباییه....ساعت 4 ناهار و بازم بیگ بنگ و خواب.......هفت و نیم بیدار شدم.....مامان جون زنگ زد و گفت داره میره جایی مولودی و از اونجا که برگشت میاد دنبالم تا شام برم خونشون. تو هم ار من بیحالتری مامان فدات بشه.........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)