سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

یک هفته دیگه تو بغلمی

1391/5/17 2:13
نویسنده : معصومه
235 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگرم.

شنبه بابایی تصمیم گرفته بود برای من و شما وقت بذاره.....صبح آقاجون بیدارم کرد. اومده بود گویهای لوسترهارو نصب کنه. دوساعتی طول کشید..........لامپ لوسترهارو هم وصل کرد که دیدیم لاکپهای یکیشون روشن نمیشه و قرار شد برقکاره دوباره بیاد..........ظهر بابایی خسته و کوفته اومد. رفته بود کمیته مرگ و میر برای بررسی مرگ چندتا از مریضها. دوروزم پشت سرهم کشیک بود و روزه......خلاصه خیلی آژیته بود.نمی تونست بخوابه......داشت حرف میزد که من خوابم برد. ساعت ٤ بیدار شدم و رفتیم سونو. منشی خانم دکتر منو شناخت و بدون دادن هزینه سونو سریع رفتم تو خانم دکترم تحویل گرفت و گفت ٣٧ هفته و سه یا چهار روزه ای. یعنی سه،چهار روز درشتتر از سنت. همه چیتم عالی بود و دیگه هگ بریچ نبودی و سفالیک شدی. از اونجا رفتم مطب. کارم که تموم شد رفتم پیش دکتر ز. وزن ٨٢. فشارم ١٠ روی ٧. قرار روز دوشنبه ٢٣ مرداد گذاشتیم و نامه بیمارستانو گرفتم البته خانم دکتر اون روز اتاق عمل نداره و قراره خاله جونت عملهاشو کنسل کنه تا بجای اونها تو عزیزدل مامان به دنیا بیای...........دکترم گفت چرا نرفتی nst?و به این ترتیب ساعت 9 من و بابایی بعد از خوردن یک نوشابه و دوتا کیک راهی بیمارستان شدیم. تو هشت دقیقه چهاربار تکون خوردی و گغتن کافیه.....پاشین برین..شام هم خونهآقاجون بودیم.

یکشنبه...مریم ساعت 9 اومد.صبحونه خوردم و زدم بیرون. یک کم خرید کردم......بعدشم آرایشگاه...موهامو کوتاه کردم و قرار شد سه شنبه صبح برم برای رنگ مو..بابایی از موهام خوشش اومد. بعدازظهرم مطب بودم و زود کارم تموم شد.....رفتیم خونه آقاجون. علی و امیر مریض بودن. خاله جونت برای ماهم کولرگازی خریدن که ایشالا تا قبل تولد تو نصبش میکنیم.

دوشنبه.با تنبلی شروع شد......آقاجون بازم اومد سراغ لوسترها و الحمدالله کارشون تموم شد. بابایی 12 اومد و رفتیم برای بستن قرارداد با بانک خون که نبودن و قرار شد بابایی فردا تنها بره.......ناهار از بیرون برام خرید و اومدیم خونه.تا سرمو گذاشتم خوابم برد و 4 بیدار شدم رفتم مطب........روز شلوغی بود. دیگه بلند شدن و نشستن برام سخت و سختتر شده....اما با پررویی تمام به کارکردن ادامه میدم...فدات بشم که انقدر فهمیده ای و اجازه میدی کارامو انجام بدم.....برای بابایی هم یک شلوارجین خوشگل خریدیم و شام هم رفتیم بیرون پیتزایی زدیم بر بدن.....ایشالا که خوشت اومده.فردا شب اولین شب قدره و مامان جون مراسم داره.احتمال خیلی زیاد من شبو همونجا میمونم.ببخشید ما دوتا شبو اونجا میمونیم...دیگه چیزی تا اومدنت به این دنیا نمونده........کنجکاوم ببینم چه شکلی هستی   البته هر شکلی باشی به نظر من قشنگترین موجود روی زمینی..........راستی سر اسم امیرمحمد به توافق رسیدیم.ایشالا خود حضرت محمد نگهدارت باشه.........بوووووووووووووووووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)