چه خستگی شیرینی!!!!!!!!!!!!!!!
بی نهایت خسته ام...........دارم از پا می افتم... امروز سپهر من ٢٨ روزه میشه.....آره اسمش سپهر شد.. روز ٢٤ مرداد که از بیمارستان مرخص شدم خیلی سرحال بودم..وقتی رسیدیم خونه دایی شماره ٢ و زندایی اونجا بودن....خواستن اسپند دود کنن به جاش چهارتخمه دود کردن...منم تا رسیدم خونه تر و فرد انگار نه انگار دیروز زاییدم شروع کردم به جابجا کردن مبلها تا مامان و مادرشوهرم رسیدن..دعوام کردن و گفتن برو استراحت کن...سپهرو بردن حموم..همه لباسهاش بهش بزرگ بود..زندایی رفت براش دو دست لباس سایز صفر خرید..ناهار برام ماهیچه پختن خوردم.....از بیخوابی حالت تهوع داشتم اما خوابم نمیبرد...مادرشوهرم تند تند سینه هامو میدوشید و مایعات به خوردم میداد..روز سختی بود..غر...
نویسنده :
معصومه
10:10