دندان سپهر کوچولو
شب جمعه از ساعت سه و نیم تا ٦ صبح یم ربع به یک ربع بیدار میشدی...........هلاکم کردی..کم خوابی اذیتم میکرد.........نزدیکای ٧ صبح پدرت اومد.......اما توان بلند شدن نداشتم..خوابیدم تا ٩.................با زنگ مریم بیدار شدم..همیشه جمعه ها نزدیک ١١ صبح میومد اما حالا که من کمبود خواب دارم زود اومد........محبور شدم بیدار شم.......شما هم بیدار شدی...........پدر جونت حلیم خریده بود......اما دیگه سرد شده بود و سفت بود..........یک قاشق خوردم.........شما هنوز تب داشتی و بیقرار بودی..........تا ١١ تو بغلم بودی و بردمت رو تخت .......پدرت اومد بردت و من خوابیدم تا ١٢.......کمی بهتر شدم.......قراربود بریم باغ خاله جون............تا حاضر شدیم و ...
نویسنده :
معصومه
11:23