سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

فقط 8 ساعت مونده

1391/5/23 2:02
نویسنده : معصومه
222 بازدید
اشتراک گذاری

قراره فردا صبح به این دنیا بیای...خیلی هیجانزدم.به قول بابایی مثل این شانسی هاست که نمیدونیم چی قراره از توش در بیاد.........

جمعه شام خونه آقاجون بودیم و باباییت رفت از فست فود مغازه عموت خرید آورد من که خوشم نیومد خیلی سنگین بود. مامان جون هم ماهی درست کرده بود.

دیروز شنبه رفتم مطب.بابایی ازم قول گرفت که یکشنبه خونه بمونم و استراحت کنم......تو هم حسابی ورجه وورجه میکردی.شام رفتیم بیرون.چلوکباب برگ خوردیم.......

امروز صبج با رفتن بابایی منم از جام بلند شدم و شروع کردم به انجام دادن کارای خزده ریزی که مونده بود........مریم نزدیک ١٠ اومد و ازش خواستم اول هر سه توالت و حمومو بشوره وبعدشم بالکن.......هرچی زنگ زدم تا نصاب کولرگازی بیاد خبری ازش نشد.تلفنو جواب نمیداد به یکی دیگه زنگ زدم و بعد از کلی التماس گفت حالا میام کارو میبینم....بابایی ساعت ١٢ اومد ............خیلی مضطرب و آژیته بود گفت دلش برای مامان جون تنگ شده و رفتیم اونجا...بعد از ناهار خوابیدم.قرار بود دایی ٢ به جای من بره مطب و بخیه مریضهارو برداره......ساعت ٦ نصاب کولر اومد و گفت بهمون زنگ میزنه.....با بابایی رفتیم یک کم خرت و پرت خریدیم و بعدش هم خونه آقاجون......زنگ زدم به خانم دکتر و گفتم اگه لازمه همین امشب پذیرش بشم .گفت نه همون صبح ساعت هشت ونیم نه بیمارستان باشم.....نشستم به بسته بندی قاووت ها تا به مهمونهایی که به دیدنت میان بدم.....معلوم شد داییت نرفته مطب من و منشیها خودشون بخیه برداشتن.به قول بابایی زبل شدن ها....شام خوردیم و خاله جونت پرسید اسپاینالی یا جنرال؟ من تا حالا فکر میکردم حتما اسپاینالم اما خاله جونت گفت بعدش سردرد بدی داره و بهتره جنرال باشم. من از جنرال میترسم.زنگ زد دکتر بیهوشیم ببینه نظرش چیه اما اون جواب نداد.

وقتی اومدیم خونه تازه فهمیدم مریم یخچالو نشسته و شروع کردم به شستن بابایی هم اومد کمکم.....بعد ظرفهارو شستم و لباسهارو انداختم تو ماشین و وقت نشد حموم برم.قراره صبح برم حموم و بعدش بریم دنبال مادربزرگت..مامان جون هم با ماشین خودش میاد و خاله جونت هم میاد درخونه تا با هم راه بیفتیم..هم مامان جون و هم خاله جون میخوان فردا شب پیشم باشن.من دوست دارم هردوشون پیشم بمونن.....پرتوقعم نه؟........

فردا از تو شکم میپری بیرون.......دلم برای این روزها تنگ میشه.برای وول خوردنهات... . لگدزدنهات...امیدوارم صحیح و سالم به این دنیا باشی و من لیاقت مادر تو بودنو داشته باشم......بیصبرانه منتظر دیدن روی ماهتم. میخوام بدونی عاشقانه دوست دارم و حاظر نیستم با هیچ چیزی تو دنیا عوضت کنم.یک دنیا بوووووووووووس از طرف یک مادر منتظر به یک مسافرکوچولوی عزیز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)