سال نو مبارک
خوبی گل پسرم؟ اینترنتم قطع بود و یک مدت نشد بیام آپ کنم. اتفاقات مهم این مدت عبارت بودند از: برای عید آماده میشدم و خوشحال بودم که خدا تورو به ما داده. اگه بگم امسال بهترین عید زندگیم بوده اغراق نکردم. یکشنبه آخر سال که میشد بیست و هشتم اسفند ماه مادر بزرگت مارا برای شام دعوت کرد. خورش بادمجون!!!!!!!!!!!!!!!! نمیدونم چرا انقدر تازگیها انقدر این خورشو میخوریم. بعد از مطب رفتم اونجا و بعدش هم با بابایی تا نزدیکای ساعت سه بیدار بودیم. دوشنبه تا ده خوابیدیم و رفتیم خرید. دایی بزرگترت و دایی کوچیکت هم از راه رسیدن و به مناسبت ورود اونا رفتیم خونه آقا جون. بعدش با خاله و شوهر خاله خداحافظی کردیم چون راهی مکه بودن. خدا به همراهشون ایشالا سلامت بر...
نویسنده :
معصومه
11:48