سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

وقت کم میارم

1390/12/14 1:16
نویسنده : معصومه
288 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 12 اسفند ماه

ساعت هشت با سر و صدای بازگشت بابایی از بیمارستان بیدار شدیم. واسمون نیمرو درست کرد که من یک لقمه بیشتر نخوردم. بعدش شروع کردم به جمع و جور کردن خونه و روشن کردن ماشین لباسشویی و ظرفشویی. بابایی ساعت 11 خوابید رفتم کنارش دراز کشیدم که خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم نزدیکه یک شده. پا شدم و ناهار درست کردم با همون ماهی که دیشب خریده بودم. ساعت دو بابایی رو از خواب بیدار کردم تا ناهار بخوریم. بعد ناهار یک کم اومدم نت ببینم چه خبره و دیدم خوابم میاد برفم میومد و جون میداد واسه خوابیدن. حول و حوش ساعت سه بود که من و بابایی خوابیدیم. وقتی بیدار شدیم که ساعت نزدیک شیش شده بود. مامان جون از کربلا زنگ زد و زود قطع کرد. لباس پوشیدیم تا بریم گردش. سر راه بابایی رفت و رای داد. بستنی هم خریدیم که بابات دو تا خورد. تو ظهر که خواب بودیم رفته بودی به خواب بابایی. ناقلا چرا به خواب من نمیایی؟. کلی به بابات حسودیم شد. بابات گفت خواب دیده تو یک پسر حدود یک سال و نیمه ای با سر کچل و صورت تپل و سفید. بابایی خواسته هیپنوتیزمت کنه و از من اجازه گرفته بعدش هیپنوزت کرده. میگفت دستاتو آوردی بالا و تو همون حالت هیپنوز شروع کردی راه رفتن بعدش بابایی بغلت کرده و گفته تو خیلی باهوشی و در آینده دنیا رو متحول میکنی (چه جمله ادیبانه ای!!!!!!!!!!!!). ما فکر میکنیم شما خیلی باهوش باشی همیشه درباره آی کیوت با هم صحبت میکنیم. بابات از نظر من جزو باهوشترین هاست هرچند تو ریاضی کم میاره. باباییت هم معتقده من خیلی باهوشم و به قول خودش پیش من کم میاره ( زن و شوهر چه همو تحویل میگیریم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!).

خلاصه از بیرون که برگشتیم و سوار آسانسور شدیم دیدیم وای چه بوی آشغالی میاد و من طاقت نیاوردم شروع کردم به عق زدن و بعدش هم گلاب به روتون بالا آوردن تا یک کم حالم بهتر شد. شب یک زرشک پلو با مرغ خوشمزه درست کردم و باباییت اعتراف کرد که مزه غذای من از مال مامانش خوشمزه تره و من ذوق زده شدم. بعد از شام داشتم تلفنی با خاله جونت درباره اومدن مامان جون و آقا جون و اسباب کشی دایی مهدی حرف میزدم و دستم رو شکمم بود همون قسمتی که تو بودی و داشتم نازت میکردم که متوجه یک ضربه کوچولو از طرف شمای گل پسر شدم اول فکر کردم توهمه و حتما نبضمو با تکون شما اشتباه گرفتم اما وقتی دیدم دیگه تکرار نشد مطمین شدم که خود خودت بودی آی فدات بشم قندعسلم که انقدر وجودت برام لذت بخشه.

شنبه 13 اسفند

صبح قبل از رفتن به دانشکده رفتم خونه آقاجون تا شماره آذرو بردارم و بهش بگم بیاد خونه مامان جون واسه تمیز و مرتب کردن خونه. اما جواب نمیداد. خلاصه رفتم دانشکده و دیدم دانشجوهام بیکار نشستن و مریض ندارن پیگیر که شدم فهمیدم ساعت دوازده امتحان دارن و به مریضهاشون اطلاع دادن که نیان. کمی دعواشون کردم و مجبور شدن هر مریضی که معاینه میکنم باهام باشن و براش تشخیص بذارن. اینم تنبیه دانشجوهای سرخود!!!!!!!!!. ساعت دوازده از دانشکده اومدم بیرون تا برم بانک قسط بدم. به بابایی زنگ زدم و معلوم شد خونه اومده. باهم رفتیم قسط دادیم و بعدش رفتیم خونه آقاجون برای جابجا کردن وسایل دایی مهدی. راستی یادم رفت که بگم دکتر غ میگه از هفته پیش تاحالا پسملی من بزرگ شده ودیگه  روپوش سفید که میپوشم کامل معلومه نی نی دارم.

با بابایی رفتیم چند جا مبل دیدیم تا واسه مامان جون بخریم و بعدش هم ناهار گرفتیم و رفتیم خونه. من دلم خورش میخواست و این مدت از بس مرغ و کباب خوردم دیگه حالم بهم میخوره. بابایی زنگ زد به مامانش و قرار شد شام خورش بادمجون درست کنه تا ما بریم اونجا.

ساعت چهار مریض داشتم تا هشت ونیم مطب بودم. آسانسور بازم خراب شده و مردم تا رفتم بالا. یکی از دانشجوهام که تنبل ترین شونه برام عسل آورده بود مطب. بهش گفتم چرا رشوه میدی من که گفتم نمیندازمت وردار ببر اما سریع خداحافظی کرد و دررفت. خاله جونت هم از بیمارستان اومد در مطب دنبالم تا بریم مبل ببینیم. رفتیم جایی که عمه گفته بود ما دو دست میخواستیم اما فقط یک دست داشتن و قرار شد فردا هم بگردیم البته اگه وقت کنبم. بعدش هم که رفتم خونه بابابزرگت ب.ابایی قبل من رفته بود. بابا بزرگت آزمایش و سونوی شمارو از تهران آورده بود. فدات بشم که انقدر تو عکسات ناز افتادی میخوام بذارمشون توآلبومت تا وقتی بزرگ شدی بفهمی در سن دوازده هفته و سه روزگی چه شکلی بودی..............

دارم از خستگی میمیرم بابایی خوابیده منم میرم بخوابم مسواکم نمیزنم شبت بخیر جیگرم میدونم تو هم خسته ای خوب بخوابی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان کیارش
14 اسفند 90 18:29
happy quikening day!
نایسل
17 اسفند 90 13:44
بوسسسسسسسس


بوووووووووووووووووووووووس