سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

من یک مادرم

1390/12/10 14:11
نویسنده : معصومه
510 بازدید
اشتراک گذاری

من یک مادرم. به مادر بودن خودم افتخار می کنم و فکر می کنم مسؤولیت خطیری بر عهده من گذاشته شده که باید به بهترین وجه اونو انجام بدم.

روز سه شنبه 22 آذر ماه فهمیدم که برای سومین بار باردار شدم. استرس زیادی داشتم چون دوتا بارداری قبلیم منجر به سقط شده بود و ار دست دادن اون دوتا بار استرسی زیادی واسه من و همسرم داشت. از روز دوشنبه حالتی مثل سرماخوردگی داشتم وقتی روز سه شنبه بیدار شدم منوجه لکه های قهوه ای شدم و فکر کردم پریود شدم و خدا نخواسته مامان بشم. از حرصم موقع گرم کردن نون رفتم جلوی ماکروفر وایسادم. غروب که از مطب برگشتم دیدم خبری از پریود نیست و نه لکه دارم و نه خونریزی. حدس زدم اون لکه لانه گزینی بوده باشه سریع لباس پوشیدم و رفتم بی بی چک خریدم. خیلی استرس داشتم. وقتی تست کردم دیدم که خط دوم صورتی کمرنگ شده. ذوق زده بودم. فردا صبح دوباره امتحان کردم کمی از دیشب پررنگتر شده بود. من بازم مامان شدم.............آخ جون

پنج شنبه 24 آذر

هنوز موقع پریودم نرسیده اما مطمينم که مامان شدم. با مامان و عمه رفتیم تا واسه مهمونی ظرف و ظروفی که کم داشتم را بخرم. اونجا یک خانم باردار بود که واسه خرید اومده بود متوجه نگرانی مامان شدم. فهمیدم به خاطر من نگرانه اما میدونستم که نی نی دارم و خوشحال بودم. 500 تومن پول ظرفهام شد. موقع برگشت تو ماشین به مامان و عمه گفتم که احتمالا باردارم. هردو کلی ذوق کردن و سفارش کردن ظرفهارو چون سنگینن من بلند نکنم. بعدش رفتیم خونه مامان اینا و همه ظرفها منتقل شد به راهروی اونا تا بعدن بابام خودش همه اونارو بیاره خونه ما تا مبادا من دست بهشون بزنم و بلایی سر خودم و نی نی بیارم.

جمعه 25 آذر

خوشحالم که هنوز پری نشدم. مامان مهدی زنگ زد و از مهدی پرسید نی نی داریم یانه. میگفت خودش و مریم خواب ماهی دیدن. نمیدونم ماهی میتونه ربطی به نی نی داشته باشه یا نه؟ من که تا بحال نشنیدم.

دوشنبه 28 آذر

با اطمینان کامل رفتم آزمایش بتا دادم. گفتن ساعت 1 آماده میشه. زنگ زدم. بتام 618 بود. هرچی التماس مهدی کردم نرفت جوابو بگیره منم مطب میرفتم و فرصت رفتن به آزمایشگاهو نداشتم بنابراین با جواب تلفنی ازمایشگاه مطمين شدم که تو دلمی.

بعدن بقیه خاطرات گذشته را می نویسم.

 

 

الان 14 هفته و 3 روزته. به داشتنت افتخار میکنم.

مامان جون و آقا جون شنبه راهی کربلا شدن. ایشالا به سلامت برگردن. امروز صبح کارگاه روش تدریس داشتم در مرکز توسعه. حسابی شکمم بزرگ شده و کاملا معلومه. همه درباره تو ازم میپرسن و منم با افتخار میگم پسمله. ظهر عمه فریده آش پشت پای مامانینا را پخته بود. قرار شد برم خونه خاله جونت و عمه هم آش مارو اونجا بیاره. بابات از بیمارستان که برگشت دوش گرفت و ریششو زد و رفتیم خونه خاله جونت. ناهار سیب پلو با مرغ بود که بابات چیزی نخورد فهمیدم از دست پخت خاله خوشش نیومده. تا ساعت چهار اونحا بودیم. من امروز مطب اصلا مریض نداشتم. تو این یک سال و نیم اولین روزیه که اصلا مریض نداشتیم. تا ساعت پنج من و بابایی تو خیابونها چرخیدیم و یک مهر بزرگ نستعلیق هم سفارش دادیم. بعدش اومدیم خونه. بابایی یک چرتی زد اما من آهنگ دانلود کردم تا ساعت هشت. بابایی حوصله درس خوندن نداشت آخه امروز امتحان داده بود و خداروشکر خوب شده بود. چند بار ازم خواست بریم خونه مامانش قبول نکردم آخرش دلم واسش سوخت وتسلیم شدم. وقتی رسیدیم دیدیم شام ندارن و مامانش شروع کرد یه آشپزی. ساعت ده بود که شام خوردیم. زنعموت از اندازه شکم من تعجب کرده بود میگفت حتما بچه درشتیه. مهرسا هم بزرگ شده و کاملا شبیه باباشه. به نظر من کمی زشته. خدا منو ببخشه............

تا ساعت یازده و نیم اونجا بودیم و بابات عکسای بچگیشو آورد تا من اونارو نیگاه کنم و تو شبیه خودش بشی هر چند مطمینم شکل دایی هات میشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ماناز
10 اسفند 90 1:10
باسلام به جمع مادران خوش امدید انشاءالله این دوران را بی خطر طی کنید راستی میشه بپرسم شما درچه زمینه ای تحصیل کرده اید اخه منم .... اگردوست داشتید جواب دهید قصد کنجکاوی ندارم به وبم سربزنید اسمش بزرگ خاطره کوجک است خوشحال میشوم
مامان على اكبر
10 اسفند 90 2:01
سلام عزيزم انشاالله خدا يه نى نى سالم بهتون بده.از وب ما ديدن كنيد خوشحال ميشيم. با اجازه لينكتون ميكنم
مریم
10 اسفند 90 2:33
مبارکههههههههههههههههههههههههههههبسلامتی فارق بشی


مرسی عزیزم
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
10 اسفند 90 10:13
salam
behetoon tabrik migam

vaghti tooye liste webloghaye be rooz shode esme weblogetoon ro khoondam kheyli baram jaleb bood chon man ham zamani ke pesaram ro hamele boodam hamash migoftam bacheye avalle vali hamelegie sevom , kamelan halo havatoono dark mikonam
omidvaram in doran ro be rahati poshte sar begzarid





با سلام ممنون که به ما سر زدید. لطفا برام دعا کنین که این بار به نتیجه برسم
مریم
14 اسفند 90 8:17
سلام امیدوارم کوچولوتون به حق اقا امام رضا به سلامتی به دنیا بیاد برای ما هم دعا کن من هم بارداری ناتمام داشتما

ایشالا همه منتظرها به آرزوشون برسن


ایشالا همه به آرزوشون برسن
فزشته
4 تیر 91 0:50
سلام خدمت خانم دکتر عزیز الهی بسلامتی زایمان کنین ومبارکتون باشه قدم رنجه کنید به من هم سربزنید خوشحال میشم نگید ح.صله تو ندارم من منتظرخبراومدن گل پسرتون هستم ممنون


چشم میام خدمتتون