سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

تنبلی قبل از عید

1390/12/26 19:43
نویسنده : معصومه
268 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر! در چه حالی؟ از اینکه مامان سرکار نمیره و پیشته خوشحالی؟

سه شنبه 23 اسفند

قرار بود از خونه بیرون نرم. از اتفاقات چهارشنبه سوری به خاطر وجود نازنینت میترسیدم. تا ظهر تو خونه جلوی تلویزیون ولو بودم. ناهار رفتم خونه مامان جون و به محض برگشتن خوابیدم تا شیش. بیدار که شدم بلافاصله رفتم خونه مامان جون که تا هوا تاریک نشده برسم. علی و امیر هم اونجا بودن. با اقاجون آتیش بزرگی تو حیاط خونه روشن کرده بودن. سارینا هم اومد پیششون. یکی از ترقه هاشون خیلی ترسناک بود و من یهویی تکون خوردم. علی اومد معذرت خواست. بعد از شام هم برگشتم خونه و زود خوابیدم.

چهارشنبه

صبح یکسر رفتم دانشگاه تا یک صورتجلسه را امضا کنم. بعدش اومدم از سر کوچه ماهی بخرم واسه ناهار که نداشت. سبزی خریدم و برگشتم خونه. مشغول سبزی پاک کردن بودم که بابایی رسید. ناهار کباب تابه ای درستیدم و یک چرتی زدم. قرار شد بابایی منو برسونه مطب. سرراه دید بیمه بازه و پیاده شد بره بیمه ماشینهارو تمدید کنه. خیلی معطل شدم و با تاکسی بقیه راهو رفتم.

دوتا از مریضهام نیومدن. خاله جونت با علی و امیر اومدن مطب. رفته بودن خرید و بعدش هم اومده بودن به ما یر بزنن. یک عروسک باحالم واسه شما خریدن. پیاده رفتیم تا در خونه خالت. دایی مهدی اینا هم رسیده بودن و قرار شد شام بگیریم بریم خونه آقاجون. به باباییت زنگ زدم و گفتم بیاد اونجا. شبم تا دیر وقت بیدار بودم تو هم دایما وول میخوردی . قربون وول خوردنات بشم.

پنجشنبه

تازه از خواب بیدار شده بودم که باباییت از ببمارستان برگشت. باهم صبحونه خوردیم و رفتیم خرید. کیف و کفش از دوک خریدم. گرون شد اما میارزه. 238 هزار تومن. ناهار هم مامان جون قرمه سبزی درست کرده بود. عصر بابایی گفت بریم خونه باباش اما وقتی باباش زنگ زد فهمیدیم که جایی مهمونن ک خودبخود رفتن ما کنسل شد. بازم مهمون مامان جون بودیم. ننه حالش خوب نیست. محل عملش تو گردن آبسه کرده . خاله جونت برده بودش سونو بعدشم دارم گرفت و براش تزریق کرد که ایشالا وخوب بشه وگرنه باید درناژ بشه که به خاطر شرایط اون عملا غیرممکنه. ما زود برگشتیم خونه چون بابایی فردا کشیکه. امسال من اولین عیدو با تو تجربه میکنم. دوست دارم نی نی خوشگلم.

جمعه

یک کم از لباسهای زمستونی و لباسهایی که فعلا فعلنا اندازم نمیشن را جمع کردم. اما بیشتر وقتم به وبگردی و فیلم دیدن گذشت. خوشحالم که داری خوب بزرگ میشی به طوریکه هیچ کدوم از مانتوهام اندازم نیست. همینطوری ادامه بده پهلوون مامان. من بچه تپل دوست دارم. راحت میشه بغلش کرد و بهش شیر داد البته در درجه اول سلامتیته که مهمه. الانم میخوام برم خونه مامان جون. از فردا دوباره میرم سرکار. قراره نمرات دانشجوهارو فردا بدم.مواظب خودت باش.بووووووووووووووووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)