سپهر به پارک میرود
دیروز که از مهد اومد برگه ای داده بودن بهش برای رفتن به پارک. پس از مشورت من و باباش تصمیم گرفتیم که نره. صبح بیدارش کردم و رفتم دانشکده. سرم شلوغ بود. اجازه جراحی به دانشجو دادم و کلی تشکر کرد. رفتم مهد دنبال سپهر. گفتن که پارک بوده. دوباره ازم اتوبوس بزرگ خواست و منم قول دادم شب براش بخرم. ناهار ماهی داشتیم و خوابیدم. ساعت ۴ مریض داشتم. سپهر دوباره گریه کرد و التماس میکرد نرم. باباش میگه نمیدونم چقدر قسط داریم وگرنه نمیخواد بمونی. از ۴ تا ۹ یکسره مریض داشتیم. تو فکرم بعد از بیشتر از ۱۴ سال مطب داری بساط چایی تو مطب بذارم. امروز واقعا دلم چایی میخواست. شاید فردا برم بگردم دنبال سماور. بیتا و شهریار هم اومدن مطب. رفتم دنبال مهدی و اول ...
نویسنده :
معصومه
0:10