سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

خونه خریدیم

پنجشنبه صبح بیدار که شدیم سپهر پرسید خونگی هستم مامان؟ گفتم آره. منو بوسید و رفتیم صبحونه خوردیم. میخواستیم برای نی نی نسترن نیم سکه بگیرم از طرف خودم و مریم. حاضر شدیم و رفتیم. نزدیک پاساژ ...دایی زنگ زد و گفت سریع برین بنگاه یه خونه هست نشونتون بده. نیم سکه و یک سکه یک گرمی برای کادوی عروسی دستیار قبلی خریدم. نیم سکه شد ۵۴۸ و سکه گرمی هم ۱۸۶. سریع رفتیم بنگاه. کمی در بنگاه معطل شدیم. برای سپهر کیک و شیرینی کاکائو خریدم خورد. رفتیم دیدن خونه. شمالی بود و نقشه قدیمی داشت. از اونایی که هال و پذیرایی جهان.  اما تمیز بود و به دلمون نشست. بعد دایی زنگید و قرار شد اونم بره ببیندش. برای سپهر پیکان خریدم. ماشین پلیس .رفتیم جیگر خوردیم. سپهر او...
1 آبان 1395

پسرم مستقل میشود

یکشنبه از صبح درگیر یک مقاله بودم و ساعت ۱۱ هم جلسه بررسی کارنامه آموزشی بود. ناهار ماش پلو خوردیم. قرار بود دوشنبه از طرف مهد بچه ها برن سالن ورزشی و چندتایی حرکت ژیمناستیک هم آموزش ببینند.  سپهر عاشق مدرسه طبیعت شده بود و عکساشون هم عالی بود. زود رفتم مطب و بعدشم دنبال سپهر و اومدیم خونه. قرار شد پدرشوهر جراحی قلب باز بکنه.پری ود هم شدم.دوشنبه از صبح تو بخش بودم. ظهر پاس گرفتم و رفتم پرینت حساب گرفتم. مهدی برام یورو خرید. ظهر از سه مطب بودم تا ۸. پروازم ساعت ۱۰ بود. هول هولی مدارک سفارتو حاضر کردم و رفتم فرودگاه. خدارو شکر تاخیر نداشت. با آژانس هماهنگ کردم برای فردا صبح. خونه تهران سرد بود. صبح سه شنبه ساعت هفت و ده دقیقه در سفارت بود...
29 مهر 1395

شنبه پر دردسر

پنجشنبه از صبح مشغول جمع و جور کردن کتابخونه و مدارک بودم. برای سفارت اسناد خونه را گذاشتم کنار. مهدی ناهار  از خونه باباش آورد. خوردیم و خوابیدیم. خواهر برای شام دعوتمون کرده بود. غروب رفتیم ماشینو گذاشتیم در خونشون و رفتیم کمی قدم زدیم و برگشتیم. کلی کیت کت داد برای سپهر. داداش ۱ و زنش اومدن و جوجه هارو سیخ کردن. آش دوغ خوردیم با جوجه و درباره تعمیر یا کوبیدن خونه حرف زدیم. قرار شد همه فردا شب بیان خونه ما.  جمعه صبح آذر اومد و ما رفتیم خرید. قرار شد کتلت و کوکو و سالاد الویه و خوراک لوبیا درست کنم. صبح که آذر اومد مهدی رفت رو تخت سپهر. وای وقتی دید باباش رو تخته قیامت کرد. قرار شد دیگه رو تختش بخوابه تا باباش نره اونجا. پنجشنب...
24 مهر 1395

ظهر عاشورا

صبح روز سه شنبه تاسوعا سپهر از ساعت ۷ بیدار بود. البته حق داشت. شب قبل ساعت ۸ خوابیده بود. منم هفت و نیم پا شدم. گرسنه بود و میگفت زود به من صبحانه بده دارم از گشنگی میمیرم. چایی شیرین و پنیر خورد. دوش گرفتم و صبحانه خوردم. سپهر و مهدی با طبل سپهر رفتن هیات. منم گرفتم خوابیدم تا ۱۲. مهدی زنگ زد و قرار شد بریم یه خونه ببینیم. به درد نمیخورد. روز نذر مادرشوهر بود. خورش قیمه. مهدی برای مامان و داینی اینها نذر برده بود. وقتی رفتیم همه ناهار خورده بودن. بالاخره ساعت نزدیک سه فهمیدن من ناهار نخوردم. بعد از غذا برگشتیم خونه. سپهر نیامد.  صبح دختر عموش رفته بود زیر زمین فرشو آتیش زده بود. مادر شوهر متوجه بوی سوختگی شد. مهدیو صدا زدر و رفتن پایی...
21 مهر 1395

شب تاسوعا

شنبه مرخصی بودم. ناخنهای سپهرو گرفتم و برداشت مهد. با اخم و بدون سلام رفت تو. منم برگشتم خونه و با خواهر و مامان درباره قولنامه مطب مردک که خواهر شب قبل پیدا کرده بود حرفیدیم. بعد رفتم به چند تا بنگاه سر زدم. از هیپرمارکت خرید کردم و خریدارو گذاشتم خونه و رفتم دنبال سپهر. قرار شد عصر وسایل مهد شو بخرم. ناهار از غذای نذری شب قبل خوردیم و رفتم لالا. مطب بودم که سپهرو آوردن مطب. پیشم بود و بعدش رفتیم خرید نوشت افزار برای مهد. از نزدیک خونه هم گوشت چرخ کرده و خمیر یوفا خریدم. شام هم نذری بود باقالی پلو با مرغ که داداش ۱ آورد و خوردیم و بلافاصله لالا یکشنبه ۸ صبح جلسه داشتم. قرار شد پرستار وسایل سپهرو باهاش ببره مهد. سپهر خیلی از ظرف غذا خوشش ا...
20 مهر 1395

روز جمعه

امروز زود پا شدیم. بابا حلیم و عدسی خریده بود. زدیم بر بدن..من مشغول ریختن عکسای گوشی روی لپ تاپ بودم که دایی زنگ زد و قرار شد ساعت ۱۱ بریم خونه ببینیم. سپهرم اتوبوسش آورد و رفتیم. محلیتش عالی بود اما قابل سکونت نبود. درب و داغون. رفتیم بنگاه و قیمتو بردن بالا. به توافق نرسیدیم. رفتیم خونه باباجون. نبودن. با مامانینا و خواهر زاده بزرگ رفتیم ناهار بیرون به صرف کباب. برگشتنی شدیدا خواب آلود بودم. تا رسیدیم خونه پریدم تو تخت و از دو و نیم خوابیدم تا ۶. بیدار شدم دیدم پدر و پسر نیستند.  کلی خوشحال شدم. چایی دم کردم و دل پیچه گرفتم. گلاب به روتون ۲۰ دقیقه توالت بودم. اسهال شدم. میگن ویروسیه و شایع شده. بابا زنگ زد و گفت رفتین خونه باباجون. م...
17 مهر 1395

مهمانی نفیسه

صبح ساعت ۱۰ بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و دوتایی رفتیم ددر. اول دو دست بلوز شلوار برات خریدم و اتوبوس بزرگم خریدم. گذاشتمت تو آسانسور و رفتم سر کوچه خرت و پرت خریدم و برگشتم. ناهار برای اولین بار نامت مرغ درست کردم. به اون همه زحمت نمی ارزید. خوابیدیم و ساعت ۵ با صدای شکستن لیوان از خواب پریدم. لیوان شکسته بودی. رفتم حمام و برای مهمونی حاضر شدم. بابا نه قبول کرد نگهت داره نه ببردت خونه بابا جون. دایی زنگ زد برامون خونه سراغ داشت. رفتیم. تا تورو گذاشتم خونه باباجون و رفتم مهمونی شش و نیم شد. خیلی خوش گذشت.  تا ده و نیم اونجا بودم. دخملش سفید برفی و نازه. رفتم در مغازه دنبال بابات و اومدیم دنبالت که هیات تشریف داشتی. تا رسیدیم خونه خوابت ب...
16 مهر 1395