سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

ظهر عاشورا

1395/7/21 13:38
نویسنده : معصومه
80 بازدید
اشتراک گذاری

صبح روز سه شنبه تاسوعا سپهر از ساعت ۷ بیدار بود. البته حق داشت. شب قبل ساعت ۸ خوابیده بود. منم هفت و نیم پا شدم. گرسنه بود و میگفت زود به من صبحانه بده دارم از گشنگی میمیرم. چایی شیرین و پنیر خورد. دوش گرفتم و صبحانه خوردم. سپهر و مهدی با طبل سپهر رفتن هیات. منم گرفتم خوابیدم تا ۱۲. مهدی زنگ زد و قرار شد بریم یه خونه ببینیم. به درد نمیخورد. روز نذر مادرشوهر بود. خورش قیمه. مهدی برای مامان و داینی اینها نذر برده بود. وقتی رفتیم همه ناهار خورده بودن. بالاخره ساعت نزدیک سه فهمیدن من ناهار نخوردم. بعد از غذا برگشتیم خونه. سپهر نیامد.  صبح دختر عموش رفته بود زیر زمین فرشو آتیش زده بود. مادر شوهر متوجه بوی سوختگی شد. مهدیو صدا زدر و رفتن پایین. از بچه ها پرسیده بودن و سپهر گفته بود که دختر عموش آتیش روشن کرده اما دختره منکر شد. فکر کردن سیم سوخته. چیزی پیدا نکردن تا اینکه سپهر عمو کوچیکه را دید و بهش گفت. دختره زد زیر گریه و گفت دروغه. بچه های این دوره زمینه چه راحت حاشا میکنند. هیچ کس هم چیزی بهش نگفت. اومدیم خونه و عکسای قدیمی سپهرو جمع و جور کردم بدم چاپ. عصر مهدی رفت بیرون اما من دوست داشتم خونه بمونم. شام هم رفتیم خونه پدر شوهر و بعدشم فیلم ۳۶۰ درجه را دیدیم و خوابیدیم

صبح نه و نیم بیدار شدیم. صبحانه خوردیم و اونا رفتن هیات. منم کتابخانه را مرتب کردم و چندتایی کتاب گذاشتم کنار که بخونم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)