سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

بدون عنوان

1391/2/1 9:38
نویسنده : معصومه
190 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .............میدونم خیلی وقته چیزی ننوشتم. سیزده بدر جایی نرفتیم. ناهار خونه آقاحون جوجه کباب خوردیم و بعدش خوابیدیم. غروب رفتیم بیرون. مامان بچه هارو برده بود پارک. رفتیم پیششون. امیر موبایلشو گم کرد.

از چهاردهم هم کار شروع شد. البته طبق روال بعد از عید مریض کم بود و کار و کاسبی کساد.

امسال تولدم حس خیلی خوبی داشتم که به خاطر حضور گل پسرم بود. ............یک کم با بابایی بداخلاقی کردم. برام یک انگشتر خوشگل خریده بود. ما هم کیک خریدیم بردیم خونه آقاجون. دایی 2و خاله جونت هم زحمت کشیدن و کادو گرفتن و همینطور عمه فریده و امیررضا. دایی 3 هم کادوشو تو عید داده بود.

روز تولدم رفتم سونو. کلینیک بی نهایت شلوغ بود. زنگ زدم خانم دکتر و گفت بیا تو................دوباره دیدمت. ورجه وورجه میکردی. گفتم خانم دکتر حتما پسره؟ گفت آره و همه چی نرماله. دوستت دارم عزیزم.

شیکمم بزرگ شده. حالا دیگه دانشجوهام هم فهمیدن. هر کی یک توصیه ای می کنه. من هم سخت گیر. به روی خودم نمیارم.

جمعه 18 فروردین همه باغ خاله جونت مهمون بودیم. تموم خونواده شوهرش هم بودن. تا غروب از هوای خوب اونجا لذت میبردیم. خسته و کوفته برگشتیم خونه.

همه دربدر دنبال اسم واسه تو میگردن. هنوز سر هیچ اسمی به توافق نرسیدیم. بابایی فعلا رهام صدات میکنه.

مامان جون و آقاجون هم درگیر اسباب کشین و فعلا از ناهار و شام خبری نیست.

دیروز پنج شنبه سی و یکم فروردین بابایی نرفت کلاس هیپنوتیزم و رفتیم مطب دندونشو درست کردم. بعدش پیاده راه افتادیم و رفتییم واست سه تیکه نوزادی سایز صفر خریدیم. تخت و کالسکه و گهواره و روروک و صندلی غذا هم دیدیم و تقریبا انتخاب کردیم. شام خونه خاله جونت بودیم اونو مامان جون میگن لباسات کوچیکه برات آخه تو هیکلی هستی ماشالله. اما به نظر من بهتره این سایزی هم داشته باشی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نایسل
16 اردیبهشت 91 22:10
چرا دیگه نمینویسی ؟


گرفتاریهام زیاده. سعی میکنم زود به زود بیام