سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

یک پست پر عکس

1392/10/26 0:59
نویسنده : معصومه
326 بازدید
اشتراک گذاری

میدونم خیلی وقته اینجا ننوشتم..............از امشب میخوام مرتب بیام نت و برات بنویسیم.....

پسر شیطون من شب قبل یلدا دکتر ن با زن و بچه مهمون ما بودن......شب تولد پسرشون بود و توهم حسابی منو اذیت کردی...ازصبح که میخواستم آشپزی کنم تو بغلم بودی و کلی مادردوست شده بودی...منم دو هفته بود سرما خورده بودم و توهم از سه شنبه قبلش سرما خورده بودی و آبریزش بینی داشتی......

شب یلدا اول رفتیم خونه بابابزرگت قرمه سبزی خوردیم و بعدش هم خونه آقاجون .جای ننه خالی بود....

خیلی شیرینتر و شیطونتر شدی..با پرستارت رابطه خوبی داری و آذر صداش میکنی.....هرچی میگیم خاله آذر بگو اما اصرار داری بگی آذر..صبحها به محض بیدار شدن سراغشو میگیری و صداش میزنی آذر....همون شب که مهمون داشتیم دایی٣ اومد خونمون ببیندت....تو هم بهش میگفتی دابوم مدل و اون ذوق میکرد..

به دایی٢ میگی دابوم مادی.........اونم بهت میگه جیگر داییش....عسل.......شیرین............بستنی نوبهار.....

تازگیها به من وابسته تر شدی و ظهرها که میبرمت خونه آقاجون نمیخوای بری و دستاتو از توصندلیت به طرف من میگیری و میگی مادر......مادر....اما امروز فرق میکرد....مثل همیشه وقتی رسیدیم در خونه آقاجون از تو صندلیت بلند شدی و اومدی بغل من.....در باز شد و آذر اومد ببردت.....خیلی راحت و بدون گریه زاری رفتی بغلش حتا بای بای هم نکردی.....

دو هفته میشه اشتهات بهتر شده. صبحها تخم مرغ میخوری البته املت  و غذا هم بهتر میخوری....عاشق میوه ای...پارسال خیلی پرتقال دوست داشتی اما امسال نمیخوری.......کیوی،موز،سیب و مخصوصا انارو خیلی دوست داری و انقدر قشنگ میگی انار که آدم دلش میخواد بخوردت.

شعر یک روز یک آقا خرگوشه که میخونم منتظر میشی تا بگی آخ.از اول شعر هم یک لبخند پهن رو صورتته

عمو زنجیر بافو بهتر یاد گرفتی و بله میگی(بیشتر میگی بده) و وقتی میگم بابا اومده میگی چی چی....

دو هفته پیش اتفاقی عکس مهرسارو تو گوشیم دیدی و گفتی مرسا......حالا تا میگم کجا بریم میگی مرسا . ی میریم تو اول سراغ کاسکو  میری و میگی جوجو بعدش در اتاق عمت میری و داد میزنی عمه و بعد هم سراغ داداشو میگیری...با عمو کوچیکت جوری و همیشه اول بهش میگی بابا و موقع اومدن میشه عمو....به کاسکو تخمه میدی....به تخمه میگی تخ تخ و همزمان دو تا انگشتتو مثل تخمه شکستن یمبری طرف دندونات

به آتیش میگی آتش و هر جا کبریت ببینی داد میزنی آتش آتش

پنج شنبه گذشته رفتیم دیدن بچه دختر عموم....که درست یک ماهش شده بود.....خیلی کوچولو بود و تو میرفتی سراغ ننوش و میگفتی تاب تاب...از اونروز(١٨ دی)یاد گرفتی به خاله میگی آنه........

زن دایی٢ بارداره و امیدواریم بالاخره صاحب یک دختر کوچولو بشیم

بلدی تا شش بشمری ...........چند روزه که دیگه به توپ میگی توپ قبلن میگفتی گون

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)