سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

یکشنبه هم گذشت

1395/8/3 1:00
نویسنده : معصومه
275 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح سپهرو که بیدار کردم با خنده و روی خوش بیدار شد. رفتم جلسه تا ۱۰. بعدش پاورپوینت برای کلاس مجازی درست کردم و ۱۲ رفتم کلاس پایان نامه تا ۱. کلی تو ترافیک بودم. رسیدم خونه هلاک و خسته ماکارونی خوردم و رفتم لالا. صبح مشتری اومده بود دیدن خونه. دوباره از بنگاه زنگ زد که بدینش ۴۰۰ تومن. موندم بخدا. کتاب ریاضی سپهرو دادن و تکلیف برای تو خونه داره اما من نمیرسم باهاش کار کنم. تو دوران مدرسه و دانشگاه و الانم همیشه تکلیف داشتم و دارم و حرص خوردم که همشونو درست و مرتب و سر موقع انجام بدم. دیگه برای پسرم نه وقت دارم و نه حوصله. خلاصه یه چرت بیست دقیقه ای زدم و رفتم مطب. چند تا مریض کنسل کرده بودن و سردرد منم برگشته بود. عمه اومد. دوباره رو اعصاب بود. کارت ملیشو داده تا من به جاش برم محضر. مسخره بازی هاش تمامی نداره. از مطب زدم بیرون. تحمل نداشتم. آذر هم سپهرو آورد مطب. رفتیم جای سی دی خریدیم و بعدش هم سراغ گل دخترمون رفتیم. با خواهر حرف زدم و قرار شد بیاد خونه مامان اینا. به مهدی گفتم. اونجا بودیم تا نه و خورده ای. سپهر گشنه بود. اومدیم خونه. مهدی نبود و چند بار زنگ زدم تا جواب داد. قرار شده باباش فردا عمل بشه. ساعت ۱۲ میره بیمارستان و ۴ جراحی میشه. سریع کته و مرغ گذاشتم. سی دیهارو گذاشتیم سرجاشون.  کمی هم ماشین بازی کردیم. مهدی اومد و شام خوردیم. سپهر گفت مامان غذای خیلی خوشمزه شده. سوپت تپل کنندست ببین لپم چاق شد. شامشو خورد و خوابوندمش.

فردا از صبح تا شب سرکارم. از الان کم آوردم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)