سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

نی نی اول، بارداری سوم

احتمالا باردارم

دیروز از آلمان برگشتم. حدس میزنم باردار باشم. بیبی چکم مثبت شد. فردا دوباره چک میکنم و بعد مفصل میام مینویسم
19 آبان 1395

عمل قلب باز

دوشنبه صبح خسته و کوفته بیدار شدم رفتم حمام. سپهرو با بوس و ناز بیدارش کردم. رفتم دانشکده. برای هفته بعد مرخصی گرفتم. ساعت ۱۲ رفتم دنبال سپهر. بردمش پارک سوار تاب و سرسره شد. براش آب نبات خریدم. آهنگ ال آمور خولیو ایگلسیاس گوش کردیم. گفتم سپهر وقتی رفتم آلمان این آهنگو گوش کردی یاد من بیفت. یهو زد زیر گریه گفت مامان این آهنگ غم انگیزه یه آهنگ شاد بذار. ناهار ماهی داشتیم. مهدی با عجله خورد و رفت بیمارستان. منم قبل ۲ رفتم دانشکده. تا ۴ بخش بودم. بلیط برگشتمو گرفتم و رفتم مطب. خیلی مریض داشتم و یکسره به مهدی زنگ میزدم. قرار بود تا ۷ تموم بشه اما تا ۸ونیم طول کشید. مامان و دایی زنگ زدن و رفتن بیمارستان. منم بعد آخرین مریض رفتم. ۹ رسیدم. دکترش تا...
5 آبان 1395

یکشنبه هم گذشت

امروز صبح سپهرو که بیدار کردم با خنده و روی خوش بیدار شد. رفتم جلسه تا ۱۰. بعدش پاورپوینت برای کلاس مجازی درست کردم و ۱۲ رفتم کلاس پایان نامه تا ۱. کلی تو ترافیک بودم. رسیدم خونه هلاک و خسته ماکارونی خوردم و رفتم لالا. صبح مشتری اومده بود دیدن خونه. دوباره از بنگاه زنگ زد که بدینش ۴۰۰ تومن. موندم بخدا. کتاب ریاضی سپهرو دادن و تکلیف برای تو خونه داره اما من نمیرسم باهاش کار کنم. تو دوران مدرسه و دانشگاه و الانم همیشه تکلیف داشتم و دارم و حرص خوردم که همشونو درست و مرتب و سر موقع انجام بدم. دیگه برای پسرم نه وقت دارم و نه حوصله. خلاصه یه چرت بیست دقیقه ای زدم و رفتم مطب. چند تا مریض کنسل کرده بودن و سردرد منم برگشته بود. عمه اومد. دوباره رو اع...
3 آبان 1395

شنبه های شلوغ

امروز صبح در کمال خستگی رفتم دانشکده. اول درگیر یک مقاله بودم و بعدش دکتر ر برای کارنامه ترفیع پایه هیچ اومد و رفت. صبح از آذر خواستم سپهرو تا نه بیدار نکنه تا خستگیش در بره. زنگ زدم خونه. آذر گفت ساعت نه و نیم بردش مهد و دوباره اصرار کرده من برم دنبالش نه خالش. ظهرم درگیر طرح درسها شدم. ساعت نزدیک یک رفتم دنبال سپهر. قرار بود بریم خونرو ببینیم. داداش ۱ و مامانینا هم اومدن. دوباره نقشه جدید ریختیم. مامان و بابا و خواهر زاده ۲ اومدن ناهار خونمون. برنج دیشبم افتضاح شده بود. یه چرت بیست دقیقه ای زدم و رفتم مطب. قرار شد مهدی بره آپارتمانو بذاره همه بنگاهها. تا نه و نیم مطب بودم. ساختمان خالی شده بود که اومدیم بیرون. هلاک و خسته و کوفته. سریالطفا...
2 آبان 1395

خونه خریدیم

پنجشنبه صبح بیدار که شدیم سپهر پرسید خونگی هستم مامان؟ گفتم آره. منو بوسید و رفتیم صبحونه خوردیم. میخواستیم برای نی نی نسترن نیم سکه بگیرم از طرف خودم و مریم. حاضر شدیم و رفتیم. نزدیک پاساژ ...دایی زنگ زد و گفت سریع برین بنگاه یه خونه هست نشونتون بده. نیم سکه و یک سکه یک گرمی برای کادوی عروسی دستیار قبلی خریدم. نیم سکه شد ۵۴۸ و سکه گرمی هم ۱۸۶. سریع رفتیم بنگاه. کمی در بنگاه معطل شدیم. برای سپهر کیک و شیرینی کاکائو خریدم خورد. رفتیم دیدن خونه. شمالی بود و نقشه قدیمی داشت. از اونایی که هال و پذیرایی جهان.  اما تمیز بود و به دلمون نشست. بعد دایی زنگید و قرار شد اونم بره ببیندش. برای سپهر پیکان خریدم. ماشین پلیس .رفتیم جیگر خوردیم. سپهر او...
1 آبان 1395

پسرم مستقل میشود

یکشنبه از صبح درگیر یک مقاله بودم و ساعت ۱۱ هم جلسه بررسی کارنامه آموزشی بود. ناهار ماش پلو خوردیم. قرار بود دوشنبه از طرف مهد بچه ها برن سالن ورزشی و چندتایی حرکت ژیمناستیک هم آموزش ببینند.  سپهر عاشق مدرسه طبیعت شده بود و عکساشون هم عالی بود. زود رفتم مطب و بعدشم دنبال سپهر و اومدیم خونه. قرار شد پدرشوهر جراحی قلب باز بکنه.پری ود هم شدم.دوشنبه از صبح تو بخش بودم. ظهر پاس گرفتم و رفتم پرینت حساب گرفتم. مهدی برام یورو خرید. ظهر از سه مطب بودم تا ۸. پروازم ساعت ۱۰ بود. هول هولی مدارک سفارتو حاضر کردم و رفتم فرودگاه. خدارو شکر تاخیر نداشت. با آژانس هماهنگ کردم برای فردا صبح. خونه تهران سرد بود. صبح سه شنبه ساعت هفت و ده دقیقه در سفارت بود...
29 مهر 1395

شنبه پر دردسر

پنجشنبه از صبح مشغول جمع و جور کردن کتابخونه و مدارک بودم. برای سفارت اسناد خونه را گذاشتم کنار. مهدی ناهار  از خونه باباش آورد. خوردیم و خوابیدیم. خواهر برای شام دعوتمون کرده بود. غروب رفتیم ماشینو گذاشتیم در خونشون و رفتیم کمی قدم زدیم و برگشتیم. کلی کیت کت داد برای سپهر. داداش ۱ و زنش اومدن و جوجه هارو سیخ کردن. آش دوغ خوردیم با جوجه و درباره تعمیر یا کوبیدن خونه حرف زدیم. قرار شد همه فردا شب بیان خونه ما.  جمعه صبح آذر اومد و ما رفتیم خرید. قرار شد کتلت و کوکو و سالاد الویه و خوراک لوبیا درست کنم. صبح که آذر اومد مهدی رفت رو تخت سپهر. وای وقتی دید باباش رو تخته قیامت کرد. قرار شد دیگه رو تختش بخوابه تا باباش نره اونجا. پنجشنب...
24 مهر 1395

ظهر عاشورا

صبح روز سه شنبه تاسوعا سپهر از ساعت ۷ بیدار بود. البته حق داشت. شب قبل ساعت ۸ خوابیده بود. منم هفت و نیم پا شدم. گرسنه بود و میگفت زود به من صبحانه بده دارم از گشنگی میمیرم. چایی شیرین و پنیر خورد. دوش گرفتم و صبحانه خوردم. سپهر و مهدی با طبل سپهر رفتن هیات. منم گرفتم خوابیدم تا ۱۲. مهدی زنگ زد و قرار شد بریم یه خونه ببینیم. به درد نمیخورد. روز نذر مادرشوهر بود. خورش قیمه. مهدی برای مامان و داینی اینها نذر برده بود. وقتی رفتیم همه ناهار خورده بودن. بالاخره ساعت نزدیک سه فهمیدن من ناهار نخوردم. بعد از غذا برگشتیم خونه. سپهر نیامد.  صبح دختر عموش رفته بود زیر زمین فرشو آتیش زده بود. مادر شوهر متوجه بوی سوختگی شد. مهدیو صدا زدر و رفتن پایی...
21 مهر 1395

شب تاسوعا

شنبه مرخصی بودم. ناخنهای سپهرو گرفتم و برداشت مهد. با اخم و بدون سلام رفت تو. منم برگشتم خونه و با خواهر و مامان درباره قولنامه مطب مردک که خواهر شب قبل پیدا کرده بود حرفیدیم. بعد رفتم به چند تا بنگاه سر زدم. از هیپرمارکت خرید کردم و خریدارو گذاشتم خونه و رفتم دنبال سپهر. قرار شد عصر وسایل مهد شو بخرم. ناهار از غذای نذری شب قبل خوردیم و رفتم لالا. مطب بودم که سپهرو آوردن مطب. پیشم بود و بعدش رفتیم خرید نوشت افزار برای مهد. از نزدیک خونه هم گوشت چرخ کرده و خمیر یوفا خریدم. شام هم نذری بود باقالی پلو با مرغ که داداش ۱ آورد و خوردیم و بلافاصله لالا یکشنبه ۸ صبح جلسه داشتم. قرار شد پرستار وسایل سپهرو باهاش ببره مهد. سپهر خیلی از ظرف غذا خوشش ا...
20 مهر 1395

روز جمعه

امروز زود پا شدیم. بابا حلیم و عدسی خریده بود. زدیم بر بدن..من مشغول ریختن عکسای گوشی روی لپ تاپ بودم که دایی زنگ زد و قرار شد ساعت ۱۱ بریم خونه ببینیم. سپهرم اتوبوسش آورد و رفتیم. محلیتش عالی بود اما قابل سکونت نبود. درب و داغون. رفتیم بنگاه و قیمتو بردن بالا. به توافق نرسیدیم. رفتیم خونه باباجون. نبودن. با مامانینا و خواهر زاده بزرگ رفتیم ناهار بیرون به صرف کباب. برگشتنی شدیدا خواب آلود بودم. تا رسیدیم خونه پریدم تو تخت و از دو و نیم خوابیدم تا ۶. بیدار شدم دیدم پدر و پسر نیستند.  کلی خوشحال شدم. چایی دم کردم و دل پیچه گرفتم. گلاب به روتون ۲۰ دقیقه توالت بودم. اسهال شدم. میگن ویروسیه و شایع شده. بابا زنگ زد و گفت رفتین خونه باباجون. م...
17 مهر 1395