شنبه پر دردسر
پنجشنبه از صبح مشغول جمع و جور کردن کتابخونه و مدارک بودم. برای سفارت اسناد خونه را گذاشتم کنار. مهدی ناهار از خونه باباش آورد. خوردیم و خوابیدیم. خواهر برای شام دعوتمون کرده بود. غروب رفتیم ماشینو گذاشتیم در خونشون و رفتیم کمی قدم زدیم و برگشتیم. کلی کیت کت داد برای سپهر. داداش ۱ و زنش اومدن و جوجه هارو سیخ کردن. آش دوغ خوردیم با جوجه و درباره تعمیر یا کوبیدن خونه حرف زدیم. قرار شد همه فردا شب بیان خونه ما. جمعه صبح آذر اومد و ما رفتیم خرید. قرار شد کتلت و کوکو و سالاد الویه و خوراک لوبیا درست کنم. صبح که آذر اومد مهدی رفت رو تخت سپهر. وای وقتی دید باباش رو تخته قیامت کرد. قرار شد دیگه رو تختش بخوابه تا باباش نره اونجا. پنجشنب...
نویسنده :
معصومه
22:58